دنیای این روزای ما....
سلام عزیز دردونه ی مامان... امروز بامداد روز جمعه ست...جمعه هفته دیگه تولد گل پسرمه.. الان مثل فرشته ها خوابی عزیزم هر چند هر نیم ساعت بیدار میشی و شیر میخوری... ببخشید که اپ کردنم اینقدر طول کشید...مرسی از بابای مهربونت که اومد پست قبلی و گذاشت و دلیلشو توضیح داد و کار منو هم راحت تر کرد... عسلم فقط میخوام بدونی که این روزای مریضی تو به من و بابا سخت گذشت خیلی زیاد.. واقعا تو که همش بیحال و خواب بودی و ما هم مدام در حال غصه خوردن ... روزای اول که مراقب تب کردنت بودیم بعدشم نگران بی اشتهایی و اسهال و استفراغ شدیدت... بله عزیزم تا جمعه که گفته شد ...بعد از خونه ی مامانی مهربون (بابا)رفتیم خونه ی مامانی و بابایی مهربون دیگه...
نویسنده :
مامان و بابا
1:28